توسکانیوز/محسن بوذری سراوانی /بحران سوریه، که در ابتدا بهعنوان جنبشی مردمی علیه حکومت شناخته میشد، بهسرعت به میدان رقابت قدرتهای بزرگ و منطقهای تبدیل شد. امروز، پس از سقوط بشار اسد در دسامبر 2024، واقعیتهایی چون چندپارگی جغرافیایی، ضعف دولت مرکزی، و شکلگیری قدرتهای محلی، تصویر کشوری تجزیهشده را ترسیم میکند. این مقاله، با بهرهگیری از نظریه واقعگرایانه جان مرشایمر، نقش روسیه، اسرائیل، ترکیه، ایران، و گروههای داخلی را در روند تدریجی تجزیه عملی سوریه تحلیل میکند.
مقدمه
جنگ داخلی سوریه، که در ظاهر نبردی میان حکومت و مخالفان بود، به عرصهای برای پیشبرد سیاستهای منطقهای و فرامنطقهای تبدیل شد. پس از سقوط بشار اسد و قدرتگیری چهرههایی مانند احمد الشرع (جولانی) در شمال، سوریه به مجموعهای از مناطق نفوذ چندگانه تبدیل شده است. این مقاله، با تمرکز بر راهبرد تجزیه نرم روسیه، منافع اسرائیل در تضعیف محور مقاومت، نقش نیابتی و مستقل ترکیه، تلاشهای محدودشده ایران برای حفظ نفوذ، و سکوت راهبردی آمریکا، فرآیند تجزیه عملی سوریه را بررسی میکند.
۱. راهبرد روسیه: تجزیه خاموش برای نفوذ پایدار و مهار ایران
روسیه با ورود نظامی به سوریه در سال ۲۰۱۵، ظاهراً برای حفظ دولت بشار اسد اقدام کرد، اما در عمل، بهجای بازسازی یک دولت مرکزی قدرتمند، ساختاری از توازنهای موضعی میان گروههای مختلف را سامان داد. شواهد میدانی نشان میدهد که مسکو از تقسیم کنترل در سوریه نهتنها واهمه نداشته، بلکه آن را برای تضمین نفوذ بلندمدت خود مفید دانسته است.
نقاط کلیدی سیاست روسیه:
پذیرش خودمختاری کردها در شمال شرق و چشمپوشی از تعامل آنان با آمریکا؛
تفاهم با ترکیه در شمال غرب، در برابر حضور گروههای شورشی و بنیادگرا؛
محدودسازی نفوذ ایران و حزبالله در مناطق حساس، بهویژه از طریق هماهنگی ضمنی با اسرائیل؛
حفظ مستقیم بنادر و پایگاههای نظامی مانند طرطوس و حمیمیم برای تضمین حضور بلندمدت.
روسیه تلاش کرده تا نفوذ مستقیم ایران و حزبالله را در بخشهایی از سوریه کنترل و محدود کند تا هم منافع خود را حفظ کند و هم از تبدیل نفوذ ایران به تهدیدی برای حضورش در منطقه جلوگیری نماید. این سیاست شامل حمایتهای تاکتیکی از حملات اسرائیل به مواضع ایرانی و ایجاد موازنه میان بازیگران منطقهای است. این چینش قدرت، نشانهای از پذیرش «تجزیه عملی» سوریه بدون اعلام رسمی است.
۱.۱ سابقه تاریخی روسیه در سیاست تجزیه نرم و مهار رقبای منطقهای
روسیه پیش از سوریه نیز از مدل «تجزیه نرم» برای حفظ نفوذ و محدودسازی رقبا بهره برده است:
قفقاز جنوبی (آبخازیا و اوستیای جنوبی در گرجستان): در سال ۲۰۰۸، پس از جنگ با گرجستان، مسکو با حمایت از جداییطلبان، مناطق خودمختار تحت نفوذ خود را ایجاد کرد.
اوکراین (الحاق کریمه و جداییطلبی در دونباس): در سال ۲۰۱۴، روسیه با الحاق کریمه و حمایت از جداییطلبان شرق اوکراین، مناطق نفوذ خود را گسترش داد.
این تجربیات نشان میدهد که سیاست روسیه در سوریه بخشی از یک راهبرد کلان است که مبتنی بر تقسیم قدرت و ایجاد مناطق نفوذ مجزا برای مهار رقبای منطقهای و فرامنطقهای اجرا میشود.
۱.۲ نقش ترکیه: بازیگر نیابتی یا شریک تاکتیکی؟
ترکیه در شمال غرب سوریه (بهویژه ادلب و اعزاز) نقش کلیدی و چندوجهی ایفا میکند. آنکارا با حمایت از گروههایی مانند هیئت تحریر الشام و ایجاد مناطق امن، عملاً کنترل بخشهایی از شمال غرب را در دست گرفته و از نفوذ کردها جلوگیری کرده است.
توافق سوچی (۲۰۱۸) بین روسیه و ترکیه چارچوبی برای مدیریت تنشها در ادلب فراهم کرد. تحرکات نظامی ترکیه در دسامبر 2024 نیز با هماهنگی غیرمستقیم با روسیه انجام شد. این همکاری به روسیه اجازه میدهد تا منابع خود را بر حفظ پایگاههای طرطوس و حمیمیم متمرکز کند، در حالی که ترکیه بهعنوان نیروی محلی، کنترل شمال غرب را در دست دارد.
۲. اسرائیل: ذینفع اصلی در مهار ایران و تضعیف دولت مرکزی
اسرائیل در طول بحران سوریه، با حملات مکرر به مواضع نیروهای وابسته به ایران و حزبالله، خواهان جلوگیری از تثبیت نفوذ ایران در مرزهای شمالی خود بوده است.
از نگاه راهبردی:
سوریه تجزیهشده، مانع شکلگیری محور مقاومت میشود؛
حملات هدفمند به پایگاههای ایران و حزبالله، نفوذ آنان را کاهش داده؛
تضعیف دمشق، فضای مانور اسرائیل را در مرز جولان افزایش داده است.
حملات گسترده در دسامبر 2024 به دمشق و طرطوس، با سکوت روسیه همراه شد؛ نشانهای از هماهنگی تلویحی مسکو و تلآویو برای مهار ایران.
۳. ایران و حزبالله: در موقعیت دفاعی
ایران تلاش کرده تا از طریق حمایت از گروههای شیعه و حزبالله، نفوذ خود را حفظ کند. این حمایتها شامل شبهنظامیانی چون فاطمیون و زینبیون بوده است.
اما چالشها قابل توجه است:
اسرائیل: با حملات پیدرپی، زیرساختهای ایران در سوریه را تضعیف کرده است.
روسیه: با کنترل مناطق غربی، حضور نظامی ایران را محدود کرده است.
دولت جدید سوریه: چهرههایی چون احمد الشرع، مواضعی ضدایرانی اتخاذ کردهاند.
ایران همچنان در مناطقی مانند دیرالزور و بوکمال فعال است، اما نفوذش محدودتر از گذشته شده است.
۴. آمریکا و نظریه مرشایمر: موازنه، نه تجزیه
نظریهپرداز رئالیسم تهاجمی، جان مرشایمر، بر حفظ موازنه قدرت تاکید دارد. سیاست آمریکا در سوریه نیز بر همین اصل استوار بوده است:
حمایت از کردها بدون حمایت از استقلال رسمی؛
خودداری از ورود مستقیم به معادله دمشق؛
تمرکز بر مقابله با داعش و مهار نفوذ ایران.
واشنگتن خواهان تجزیه رسمی نبود، چرا که تجزیه میتوانست هزینههایی برای متحدانش (مانند ترکیه و اسرائیل) در پی داشته باشد.
۵. بازیگران داخلی: زمینهساز تجزیه
گروههای داخلی نیز به فروپاشی دولت مرکزی کمک کردهاند:
گروههای بنیادگرا چون داعش و النصره، با ایجاد حکومتهای محلی، مرزهای سوریه را بیاعتبار کردند.
کردها، با اعلام خودمدیریتی، به سوی خودمختاری حرکت کردند.
شورشیان سکولار، مانند ارتش آزاد، ساختارهای اجرایی مستقل ایجاد کردند.
نتیجهگیری: تجزیهای بدون اعلام
سوریه بهسوی ساختاری چندپاره پیش رفته است. روسیه با تقسیم قدرت، نفوذ خود را تضمین کرده، ترکیه با کنترل شمال غرب، سهم خود را ایفا کرده، اسرائیل با حملات هوایی نفوذ ایران را مهار کرده، و آمریکا با سکوت، این روند را نادیده گرفته است.
ایران و حزبالله نیز در وضعیتی دفاعی به سر میبرند.
آینده سوریه، میان سه سناریو در نوسان است:
۱. کنفدرالیسم ناخواسته؛
۲. تجزیه رسمی؛
۳. بازسازی محدود.
اما آنچه قطعی است: تجزیه عملی آغاز شده، حتی اگر کسی آن را به زبان نیاورد.