توسکانیوز/ محسن بوذری سراوانی/در تاریخ اسلام، بارها دیدهایم که علمایی از اهلسنت پس از سالها تحقیق و تأمل، به مکتب تشیع گرویدهاند؛ چهرههایی چون قاضی نورالله شوشتری و در دوران معاصر، شهید حسن شحاطه عالمی برجسته از مصر که تنها به دلیل تغییر مذهبش، در سال ۲۰۱۳ به طرز فجیعی به شهادت رسید.
در سوی مقابل اما، در منابع معتبر تاریخی، هیچ فقیه شاخصی دیده نمیشود که از تشیع به تسنن بازگشته باشد.
این تفاوت، فقط یک داده اعتقادی نیست؛ بلکه بازتاب منطقی ژرف در سیر اندیشههاست: حرکت از ظاهر به معنا، از تعبد به تعقل، و از ایستایی به پویایی.
چنین الگویی را میتوان بهروشنی در سیاست ایران هم دید. در چهار دهه گذشته، بارها شاهد بودهایم که چهرههایی از دل اصولگرایی – با همه سوابق امنیتی، نظامی یا محافظهکارانهشان – بهتدریج به اصلاحطلبی نزدیک شدهاند:
هاشمی رفسنجانی، ناطق نوری، علی لاریجانی، حسن روحانی، و حتی قالیباف، که امروز با زبانی متفاوتتر از دیروز سخن میگوید.
البته این نزدیکی، به معنای عضویت در یک جناح خاص نیست؛ برخی از این چهرهها، خودشان منشأ چالشهای فراواناند و نقدهای مهمی به عملکردشان وارد است.
اما آنچه تغییر کرده، جهت اندیشه و زبان قدرت است: از انحصار به تعامل، از ستیز به گفتوگو.
در عین حال، بهندرت دیدهایم که اصلاحطلبی تأثیرگذار، دچار بازگشت کامل به اردوگاه اصولگرایی شده باشد. این یک واقعیت گفتمانی است:
اصلاحطلبی، نه فقط یک جریان سیاسی، بلکه نوعی میل طبیعی به رشد در سیاستورزی ایرانی است.
همانگونه که تشیع در طول قرون، مکتبی عقلگرا، عدالتمحور و تحولپذیر بوده، اصلاحطلبی نیز با همه فراز و فرودهایش، حامل گفتمانیست که میکوشد سیاست را از شعار به شفافیت، از قدرت به پاسخگویی و از تعبد به توسعه پیوند بزند.
📌 و این یعنی: آینده از آنِ آنانیست که جرئت بازنگری دارند، نه آنان که در دیروز، سنگر گرفتهاند.