توسکانیوز/محسن بوذری سراوانی
《تجزیهٔ عملیِ سوریه و همپوشانیِ منافعِ مسکو–تلآویو》
دو شاهد نزدیک به صحنه یک تصویر روشن میسازند: اعتراف تلویزیونی احمدالشرع/جولانی دربارهٔ «کناررفتنِ توافقیِ روسها» در روزهای منتهی به سقوط اسد، و روایت سردار بهروز اثباتی از «خاموشیِ رادارهای روسی و بازماندن دستِ اسرائیل». در کنار هم نشان میدهد مسکو آگاهانه «چندپارگیِ مدیریتشده» را بر احیای دولتِ یکپارچه ترجیح داده است.
¤ دو شاهدِ همسو
جولانی میگوید با رسیدن نیروهایش به حماه و سپس حمص، روسها طبق توافق از میدان کنار رفتند. اثباتی هم توضیح میدهد در بزنگاههایی رادارهای روسی خاموش بود و همین، هدفگیری فرماندهان ایرانی را ممکن کرد. فاصلهٔ میان «حمایت لفظی» و «مهندسیِ صحنه» همینجاست؛ سرد، حسابشده و پرهزینه برای ما.
¤ دکترین روسیه: «نه جنگ، نه صلح»
این دکترین به معنای صلحطلبی نیست. جنگ، اگر لازم باشد، محدود و ابزاری است؛ برای بیثباتسازی و فرسایش رقیب، نه پیروزی قاطع. درگیری در حرارت متوسط نگه داشته میشود: حملات نقطهای، درگیریهای محدود و نیابتی، و موجهای کنترلشدهٔ تنش. حاصل، سوریهای موزاییکی است که دولت مرکزی در آن تثبیت نمیشود، حق وتوی میدانیِ مسکو حفظ میگردد و هر زمان لازم باشد، همین وضعیت به سکوی ضربههای پیشدستانه/تنبیهی تبدیل میشود.
¤ الگوی پرتکرارِ روسیه: از آبخازیا تا سوریه — و نگاه به ایران
این فقط نسخهٔ سوریه نیست؛ الگویی تکراری است: نگهداشتن درگیری در حدّ محدود، تقسیمِ کنترل میان بازیگران محلی، واگذاری ادارهٔ روزمره به نیابتیها و حفظ داوریِ بیرونی برای خود؛ خروجی، منازعهٔ نیمهمنجمد و «موزاییک قدرت» است.
گرجستان: آبخازیا و اوستیای جنوبی پس از ۲۰۰۸ در وضع «نه جنگ، نه صلح» تثبیت شد.
مولداوی: ترانسنیستریا، حائلی دائمی در دل کشور.
اوکراین: کریمه و دونباس؛ تغییر وضع میدانی + منازعهٔ نیمهمنجمد.
لیبی: بهرهبرداری امنیتی–اقتصادی از چندمرکزی قدرت.
عراق: اهرم ژئواقتصادیِ انرژی در شکاف بغداد–اربیل.
سوریه: تفاهمهای موضعی در شمالغرب، مدارا با خودمدیریتی کُردها در شمالشرق، حفظ مستقیم ساحل و پایگاهها؛ نسخهٔ کاملِ چندپارگیِ مدیریتشده.
نگاه به ایران: اگر زمینه فراهم شود، هدف همان است: نقشهٔ موزاییکی—نه لزوماً تجزیهٔ رسمی؛ بلکه دوزهای محدود تنش، اهرمهای اطلاعاتی/اقتصادی و معاملات موردی.
¤ همپوشانیِ منافعِ روسیه و اسرائیل، تمایز آمریکا
مسکو و تلآویو در یک نقطه همنظرند: بیثباتیِ کنترلشده بهتر از دولتِ یکپارچه و پرنفوذ در دمشق است. ابزار هم مشابه است: دوزهای محدودِ درگیری، تفاهمهای موضعی و ضربات نقطهای؛ خروجی، آزادی عملِ اسرائیل و اهرم ماندگارِ مسکو. در مقابل، آمریکا معمولاً به «کارکردپذیری حداقلی» رضایت میدهد و مهندسیِ حقوقیِ تجزیه را هدف اصلی نمیگذارد؛ تفاوتی که باید در محاسبات ما باشد.
¤ سه پیشنهاد برای ایران
1. تهران محورِ بازی باشد. گفتوگوی مستقیمِ محدود و پروندهمحور با آمریکا دربارهٔ سه موضوع کمحساسیت را پیش بگذاریم: آرامتر کردن صحنه و جلوگیری از برخوردهای ناخواسته؛ باز نگهداشتن گذرگاههای انسانی و امن؛ و پروژههای کوچکِ بازسازیِ فوری. اگر جایی مستقیم به نفعمان نبود، به تشخیص تهران از مسیرهای غیرمستقیم منطقهای استفاده کنیم. معیار همیشه منافع ملی است.
2. قفل رفتاری برای همهٔ طرفها. چند خط قرمز ساده و روشن تعیین شود. اگر هر طرفی آن را رد کرد، همان پرونده موقتاً متوقف شود، راه یا طرفِ همکاری عوض شود و پرداختها/مجوزها تا روشنشدن موضوع بایستد. یک گروه هماهنگی در تهران این روند کوتاه و قابل پیگیری را اجرا کند.
3. نفوذِ کمردپا و خدمتمحور. بهجای پایگاههای بزرگ و پرریسک، شبکههای کوچک و چابک و پروژههای ملموسِ درمان، آموزش، آب و برق محلی و بازسازیِ خرد را جلو ببریم. نتیجه را با سه شاخص ساده بسنجیم: درگیری ناخواسته کمتر شد؟ گذرگاههای امن بیشتر شد؟ چند پروژهٔ کوچک تحویل شد؟
حال آنکه:
سوریهٔ امروز محصول «نه جنگ، نه صلح» و چندپارگیِ مدیریتشده است؛ معماریای که با همپوشانیِ منافعِ روسیه و اسرائیل، بازگشت به دولتِ واحد را پرهزینه میکند. این جمعبندی با چارچوب تحلیلی یادداشتِ پیشین دربارهٔ «تجزیهٔ عملیِ سوریه» همراستاست و اکنون با شواهد تازه پررنگتر شده است. راه درست برای ایران: تهران محور بازی باشد، با موازنهٔ مثبت و قفلهای رفتاریِ ملی پیش برود؛ وگرنه، اگر در این بازی نقاش نباشیم، نقاشی خواهیم بود.