بگوییم خیر مطلق است ؟ آنگاه آیا خیر غیر از مطلق است ؟ یا عین مطلق است؟
بگوییم حق تعالی مطلق وجود است؟ آنگاه مطلق چیست؟ اگر تعریف نشود چه حکمی دارد؟ و اگر تعریف بشود آنگاه مطلقی که در محدوده تعریف بیاید آیا باز مطلق است ؟!
بگوییم حق تعالی ” بسیط الحقیقه کل الاشیاء ؟ ”
اگر بخواهیم به تبیین همین موضوع آخر بپردازیم ، در وصف صفات حق تعالی چگونه باید سخن گفت ؟
” بسیط الحقیقه کل الاشیاء ” ؟
خداوند بسیط است، یعنی هیچ ترکیبی ندارد و نمی پذیرد. حق تعالی بسیط حقیقی است یعنی واجد همه کمالات است.و هیچ کمالی را نمی توان از او سلب کرد. چون اگر سلب یک امر کمالی از حق تعالی ممکن باشد آنگاه خداوند مرکب از وجود و عدم شده است. یعنی هم واجد امر کمالی است و هم فاقد امر کمالی. و این با بسیط حقیقی منافات دارد. به عبارت دیگر وجود بسیط حقیقی بدین معنا است که اگر بتوان یک امر وجودی را از خداوند سلب کرد و مثلا گفت خداوند قادر است اما عادل نیست ! ( سلب صفت عدل ) آنگاه حقیقت حق تعالی متحصل از یک امر ایجابی و یک امر سلبی خواهد بود و این ترکیب با بسیط الحقیقه ناسازگار است.
در بسیط الحقیقه سخن از مقام فعل است نه مقام غیب. مقام غیب از مقام ذات حق تعالی است که با چیزی همراه نیست و معیت ندارد.اما در مقام فعل ، قیمومیت حق تعالی به گونه ای است که هیچ موجودی قوام و وجود ندارد مگر آنکه مقوم هستی آن خداوند است. این عالم هستی از یک سوی به ما سوی الله تعلق دارد.لذا عالم هستی عین حقیقت خداوند نیست. اما از سوی دیگر عالم مظهر صفات حق تعالی است و نمی تواند غیر از حق تعالی باشد.
جهان هستی با درعین کثرت ، مظهر صفات خدا است.اما صفات غیر از مظهر صفات است.چرا که صفات به ذات خداوند وابسته است که در خیال و تعقل بشری نمی گنجد اما مظهر صفات در محدوده فهم بشری قراردارد.چون با آن مواجه می شود. از سوی دیگر خداوند علم و دانش اسماء خود را به انسان آموخت.” و علم آدم الاسماء کلها”
امتیاز انسان از موجودات دیگر همین است که انسان می تواند اسماء الهی را فرا بگیرد. چون انسان مظهر صفات الهی است. و لذا می تواند در ساحت و مراتبی کسب و فهم و منعکس نماید.
در اینجا اندیشمندان دیدگاهی دارند برخی مانند محمد غزالی؛ معتقد است انسان در کسب معرفت ؛ بالقوه غیر متناهی است.اما درفعلیت با محدودیتها مواجه است. یعنی قابلیت ذاتی معرفتی انسان حد یقف ندارد اما در فعلیت بخشی در محدویت بسر می برد. چون همه مراحل معرفتی توسط انسان طی نمی شود.باری به دلیل. اما درصورت شرایط در هر مرحله ای که انسان متوقف شود ، در یک صیرورت مجدد می تواند از آن حد عبور کند. و این همان تفاوت قوه و فعل انسان است. یعنی همواره نسبت به آنچه به شناخت می رسد یعنی از قوه به فعل رسیده است اما نسبت به مرحله بالاتر در مرتبه بالقوه قرار دارد و نسبت به مرحله پایین تر در مرتبه بالفعل قرار دارد.
انسان در دایره بی پایان و لایتناهی سیر می کند !
هم نسبت به آنچه نمی تواند بداند بی پایان است و هم نسبت به آنچه می تواند بداند بی پایان است !! یعنی در میان دو بی پایان سیر می کند.
فیلسوف اروپایی همچون ایمانوئل کانت، با این پرسش مواجه شد که ” من چه می توانم بدانم ؟ ” و به این نتیجه رسید که انسان تنها در محدوده دنیای شهود و ادراک حسی قادر به کسب معرفت است.یعنی در مرز تجربه های ممکن.
لذا کانت عقل را فراتر از تجربه کارآمد معرفتی ندید.! اما مانند غزالی یا سایرین طور عقل بشری را فراتجربی و ادراک حسی معنادار دانستند.
گرچه انسان درمقام مخلوق و معلول است.و طبعا این مقام غیر از مقام خالق و علت است.لذا علم انسان به حقایق غیر از علم خداوند به حقایق است. پس علمی که خداوند به صفات خود دارد غیر از علمی است که انسان به صفات حق تعالی دارد. اما این انسان در مرتبه معلول و مخلوق درعین حال مظهر صفات الهی در دنیای مخلوقات است که می تواند تنها مدرک اسماء الهی باشد ” و علم آدم الاسماء کلها ”
تامل و توجه انسان به باطن و از باطن به شهود عقلی در شناخت مظاهر صفات الهی رسیدن، از تاملات مناسب شبهای قدر است.
مواجهه عقلانی انسان با مظهر صفات ذاتی حق تعالی با تاملی در قابلیت صفات خود؛ تماشای انسان از جایگاه خود است.